loading...
دیاکو , پورتال فرا جامع
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 133 جمعه 18 تیر 1395 نظرات (0)

 

 

داستان های کوتاه  (مادر ) _ (سری19)

 

 

 

 

در ادامه مطلب . . .

 

 

در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.

مادرم مرا بوسید.

و گفت : نمی توانی عزیزم !

گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .

مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .

نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .

ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم .

معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !

بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .

ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛ 

کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.

سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .

همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !

من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،

او با آمدنش سلطان قلب من شده بود . 

من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .

آخر من خودم مادر شده بودم .

 

 

 

 

DIAKOUدیاکو

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
دیاکو با هدف اطلاع رسانی و بالابردن اطلاعات کاربران اینترنت ، از سال 94 فعالیت خود را آغاز کرده است. امیدواریم در کنار شما بهترین باشیم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 682
  • کل نظرات : 13
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 120
  • آی پی دیروز : 23
  • بازدید امروز : 351
  • باردید دیروز : 25
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 376
  • بازدید ماه : 473
  • بازدید سال : 5,220
  • بازدید کلی : 173,636