loading...
دیاکو , پورتال فرا جامع
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 42 جمعه 18 تیر 1395 نظرات (0)

 

 

داستان های کوتاه  (سر پیری و معرکه گیری ) _ (سری29)

 

 

 

 

در ادامه مطلب . . .

 

پیرمرد عاشق به زنش گفت : بیا یادی از گذشته های دور کنیم.

 من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم

پیرزن قبول کرد.

فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.

وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.

ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

بابام نذاشت بیام!!

DIAKOUدیاکو

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
دیاکو با هدف اطلاع رسانی و بالابردن اطلاعات کاربران اینترنت ، از سال 94 فعالیت خود را آغاز کرده است. امیدواریم در کنار شما بهترین باشیم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 682
  • کل نظرات : 13
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 118
  • آی پی دیروز : 23
  • بازدید امروز : 342
  • باردید دیروز : 25
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 367
  • بازدید ماه : 464
  • بازدید سال : 5,211
  • بازدید کلی : 173,627